بسم الله الرحمن الرحیم
هرچند توصیه ام بر این است که خوانندگان محترم وقت خود را صرف خواندن زندگینامه ی بزرگان جهان اسلام نمایند ، اما از آنجاییکه شاید برخی نکات در زندگینامه ی این طلبه ی حقیر جالب باشد، مطالبی را پیرامون گذشته و حال خویش مینویسم.
من محمد تاج الدینی در سال 1367 متولد شدم.زادگاهم شهرستان رابُر در استان کرمان است.پدرم روحانی و مادرم خانه دار است.در کودکی و شاید قبل از 4 سالگی بود که مکبّر نماز جماعت پدرم بودم.یک روز که آیت الله حائری شیرازی به مسجد پدرم آمدند و دیدند من تکبیر میگویم و ادعیه ی بعد از نماز را از حفظ میخوانم یک بسته ی کوچک شکلات به من دادند و مرا به حفظ قرآن توصیه کردند و به پدرم هم تاکید فراوان کردند که مسئله ی حفظ قرآن را جدی بگیرند.من هم با تشویق و همکاری جدی پدرم شروع به حفظ کردم.خواندن و نوشتن بلد نبودم که چند جزئی از قرآن را حفظ کردم.پدرم به پول آن زمان که حوالی سال 71 بود برای هر آیه ده تومان به من جایزه میداد و این برای یک کودک تشویق خیلی خوبی بود.
یادم هست که در سالهای تحصیل همیشه جزو دانش آموزان ممتاز بودم.شاید هنوز هم از بین تقدیر نامه های زیاد و پرشمار آن سالها، لوح تقدیر شاگرد اولی در کلاس اول،چهارم،سوم راهنمایی،دوم دبیرستان و .... را بتوانم در بین مدارکم پیدا کنم.
بچه ی شلوغی بودم.علاقه ی فراوانی به استقلال مالی داشتم.بشدت به ورزش علاقمند بودم و خیلی خوب فوتبال بازی میکردم. در درس هم هر چه یاد میگرفتم سر کلاس بود و در خانه جز ایام امتحان درس نمیخواندم. کلاس اول راهنمایی بود که اولین بار عکسم را در بین دانش آموزان ممتاز در روزنامه زدند و در آن دنیای بچگی کلی ذوق میکردیم.
سال دوم دبیرستان در رشته ی ریاضی فیزیک شاگرد اول شدم و برای سال سوم راهی دبیرستان تیزهوشان شدم . در دوران تحصیلم تا دیپلم در زمینه های علمی،فرهنگی و مذهبی عناوین بسیاری را کسب کردم. در تمامی این موفقیتها پدر بزرگوارم نقش بسزایی داشت.
از سال 1378 بخاطر صدای حزینی که داشتم وارد عرصه ی روضه خوانی و نوحه خوانی شدم. پدرم منبر میرفتند و من هم روضه و نوحه میخواندم. آنقدر صدای حزین کودکی تاثیر گذار بود که همان سال اول در شیراز مرا دعوت کردند تا در صداوسیما مداحی کنم.یادم هست که در پارک ارم شیراز که اصلا فضای مذهبی نداشت بنا بود من بخوانم و ضبط شود. فضایی اماده و محصور شده بود.من شروع کردم به خواندن.کم کم مردم جمع شدند.توریستهای فراوانی انجا بودند که برای تماشا آمدند.من میخواندم و توریستها با اینکه متوجه هم نمیشدند گریه میکردند.
بهرحال در این سالها وجهه و جایگاهی بالاتر از سن خودم پیدا کرده بودم و این هم از الطاف خدای تبارک و اهل بیت علیهم السلام و البته تلاشهای پدر بزرگوارم بود.
دبیرستان که تمام شد با سختی های فراوان راهی حوزه شدم.بار اول گفتند دیر آمده ای و قبولم نکردند و با پیگیریهای حجت الاسلام والمسلمین فرقانی که از همسایگان ما بودند و میدانستند من بی استعداد نیستم، و بعد با پیگیریهای پدرانه ی حجت الاسلام والمسلمین حاج شیخ حسن مولایی هر طور که بود بعد از چهار ماه از شروع سال تحصیلی پذیرش و در مدرسه ی شهیدین قم مشغول به تحصیل شدم.
از همان روزهای اول طلبگی احساس کردم یا یک جای کار من لنگ میزند یا یک جای کار این برنامه.برنامه ی حوزه همه را یکجور میدید.سیکل و دیپلم، باهوش و معمولی، پرانگیزه و کم انگیزه، همه و همه یکجور دیده میشدند. در بعضی درسها نمیدانستم روش درست برای فراگیری چیست.ولی مطمئن بودم این روشی که جاری و ساری است غلط است.نمیدانستم الان که این کتاب را خوانده ایم ایا من به حد مطلوب رسیده ام یا خیر.نسبت به بسیاری از این قبیل مسائل سوالاتی داشتم.کلافه بودم.
تن به برنامه نمیدادم و دو بار تا مرز اخراج پیش رفتم و اگر نبود درایت مدیر بزرگوار مدرسه ی شهیدین حضرت آیت الله حاج سیدمحمدرضا طباطبایی(دامت برکاته) همان سال اول یا دوم پرونده ی ما را میدادند زیر بغلمان و میگفتند بسلامت.
ابتدای سال دوم در حالیکه کم کم میخواستم قید حوزه را بزنم تصادفی کردم که یکی از بزرگترین الطاف خدا به من بود.چرا که بعد از تصادف مدیر محترم مدرسه با دیدن وضع من که حتی راه رفتن هم برایم سخت بود تصمیم گرفتند که من از کلاسهای عمومی معاف شوم.عملا برنامه افتاد دست خودم و این نقطه ی عطف زندگی طلبگی من بود.دی ماه این تصمیم گرفته شد و وقتی مهر سال بعد رسید به احسن وجه دوسال قبل را جبران کرده بودم و برخی دروس سال سوم را هم پیش پیش خوانده بودم.سال سوم حوزه بسیار سال درخشانی بود و از آن سال برنامه های خودم را کاملا متفاوت از برنامه ی حوزه پیش بردم. ابتدای سال بعد من که به کمتر از یک سال و نیم قبل در آستانه ی اخراج از مدرسه بودم بعنوان استاد جایگزین انتخاب شدم و در ایام تبلیغی مدرسه بجای اساتیدی که نبودند به من درس رسمی داد و در بین هم دوره ایهای خود اولین کسی بودم که در مدرسه تدریس کردم.البته تدریس غیر رسمی را زودتر شروع کرده بودم و این مقطع نقطه ی آغاز تدریس رسمی بود.
سال چهارم هم بنا به مشکلاتی که بود و صلاحدید مدیر مدرسه باز بعد از یکی دوماه از سال تحصیلی برنامه ی من از جمع جدا شد و با تجاربی که بدست آورده بودم این سالها تبدیل به بهترین سالهای درسی من شد.سالهای 1387،1388 و 1389 سالهایی بود که درسها را همانگونه که احساس میکردم باید بخوانم خواندم و اواخر سال 1389 فصلی جدید در زندگی من آغاز شد.
در بهمن 1389 از مدیر وقت حوزه های علمیه حضرت آیه الله مقتدایی تقاضا کردم تا تمامی امتحانات حوزه اعم از کتبی و شفاهی رابطور یکجا از بنده امتحان بگیرند و این دوقید را حتما لحاظ کنند.اولا اینکه امتحانات بسیار سخت و دشوار باشد.ثانیا نمره قبولی 18 باشد.اصل این تقاضا برای مدیران حوزه بسیار عجیب بود.چرا که از ورود من به حوزه 4 سال و اندی میگذشت .دو قیدی هم که گذاشته بودم برایشان بسیار عجیب تر. با این حال مدیر محترم حوزه دستور مساعدت دادند، اما آن دستور بمدت سه سال دست به دست چرخید و کسی حتی به ما نگفت حالت چطور است.
سال 1392 در حالیکه من بشدت مخالف پیگیری مجدد بودم،پدرم مجددا پیگیر شدند و نامه ی خاک خورده ی سه سال قبل را دوباره زنده کردند و این بار ضمن تاکید مجدد بر دستور سابق، آنقدر پیگیر شدیم تا بلاخره بعد از گذر از هفت خان خدابیامرز رستم، دستور مذکور به مرحله ی اجرا رسید و آزمونها اخذ شد. برخی از نمرات از این قرار بود:
پایه 10 کفایه الاصول سه 20 |
پایه 10 کفایه الاصول چهار 20 |
پایه 10 مکاسب شش 19.5 |
پایه 10 مکاسب هفت 18.5 |
پایه 10 نهایه الحکمه 19 |
پایه 10 درایه 18.5 |
پایه 10 تفسیر 20 |
پایه 9 کفایه الاصول نیمسال اول 20 |
پایه 9 کفایه الاصول نیمسال دوم 20 |
پایه 9 مکاسب چهار نیمسال اول 20 |
پایه 9 مکاسب چهار نیمسال دوم 18.5 |
پایه 9 تفسیر 19.5 |
پایه 9 رجال 20 |
پایه 9 مکاسب پنج نیمسال اول 18.5 |
پایه 9 مکاسب پنج نیمسال دوم 17 |
پایه 9 نهایه الحکمه نیمسال اول 18.5 |
پایه 9 نهایه الحکمه نیمسال دوم 19 |
پایه 8 رسائل چهار نیمسال اول 19 |
پایه 8 رسائل چهار نیمسال دوم 19 |
پایه 8 مکاسب سه نیمسال اول 18.5 |
پایه 8 مکاسب سه نیمسال دوم 18 |
پایه 8 رسائل پنج نیمسال اول 18 |
پایه 8 رسائل پنج نیمسال دوم 18.5 |
پایه 8 رسائل سه نیمسال اول 18.5 |
پایه 8 رجال 20 |
پایه 8 تفسیر 18.5 |
پایه 7 مکاسب یک نیمسال اول 19 |
پایه 7 مکاسب یک نیمسال دوم 19 |
پایه 7 مکاسب دو نیمسال اول 18 |
پایه 7 مکاسب دو نیمسال دوم 19.5 |
پایه 7 رسائل یک نیمسال اول 18 |
پایه 7 رسائل دو نیمسال دوم 20 |
پایه 7 رسائل یک نیمسال دوم 19 |
پایه 7 عقاید 19 |
سالهای 89 تا 92 که این دستور عملی نشد و سه سال فاصله شد جزو سالهای سخت و اذیت کننده ی زندگی من بود. هیچوقت نتوانستم جواب قانع کننده ای پیدا کنم که چرا در این سالها مدیران میانی حوزه مساعدت نکردند و تقاضای مرا نادیده گرفتند؟ چهار سال من در حوزه فریاد زدم.تمام خواسته ام این بود که از من امتحان سخت بگیرید ولی نگذارید وقتم در این برنامه تلف شود.اما گوش کسی به این حرفها بدهکار نبود.
بهرحال با کسب این نتایج آن هم بعد از نزدیک به چهارسال که من نسبت به این متون آمادگی چهار سال قبل را هم نداشتم،مورد محبت مدیر محترم حوزه های علمیه ی کشور آیت الله حسینی بوشهری و مدیر حوزه ی استان قم حجت الاسلام و المسلمین فرخ فال قرارگرفتم و ضمن تشویقهای مکتوبی که داشتند و نوشته های آن بزرگواران نزد من موجود است، برای جبران این چهار سال دستور داده شد تا مصاحبه های درس خارج من مشمول زمان نشود.لذا در کمتر از یک سال چهار مرحله ی مصاحبه ی درس خارج را نیز دادم.
در حد فاصل سالهای 94تا 96 پایان نامه های سطح 3 و سطح 4 خود را نیز دفاع کردم. در خلال این سالها از آنجاکه احساس میکردم ما باید به زبان روز که زبان رسانه است مسلط شویم و این برای طلاب امری ضروری است، در دانشکده ی دین و رسانه مشغول شدم و فوق لیسانس خود را در آنجا اخذ کردم.
با توصیه و تایید رسمی و کتبی بیش از ده تن از اساتید مطرح درس خارج و ممتحنین امتحانات شفاهی حوزه، از سال 1395 تدریس رسمی در سطوح عالی حوزه را در مدرسه ی مبارکه ی فیضیه و دارالشفاء آغاز کردم و رسائل،مکاسب،کفایه،تفسیر،رجال،درایه ،حدیث و برخی دروس دیگر را در خلال این سالها تدریس کردم و کما کان ادامه دارد.
سال 1396 بنا به توصیه ی برخی بزرگان تجارب خود را در درست درس خواندن و شیوه های درست درس خواندن در قالبی نو و بدیع به رشته ی تحریر در آوردم و کتابی با عنوان "بایدها و نبایدها در تحصیلات حوزوی" منتشر شد که با استقبال چشمگیری مواجه شد.
در این کتاب همه ی آنچه که برایم از ابتدای طلبگی سوال بود و موجب سردرگمی به همراه تجارب عملی خود در درس خواندن و شیوه های درست درس خواندن را مطرح کردم و همین نوبودن مباحث و بی جواب بودن بسیاری از آنها در استقبال وسیع و گسترده از این کتاب تاثیر گذار بود.هدفگذاری در تحصیلات حوزی و بی انگیزگی در تحصیلات حوزوی و جبران مافات در تحصیلات حوزوی نیز کتابهایی است که در ادامه ی همین نگاه، نگاشته شدند.
از سال 1397 هم در پایان نامه ها ی حوزوی بعنوان استاد مشاور و راهنما مشغول شدم.
در بعد تبلیغی هم دغدغه ی جدی داشتم و از سال 1395 در دفتر تبلیغات تشکیل پرونده دادم و دو سال بعد،معاونت محترم دفتر جناب حجت الاسلام و المسلمین روستا آزاد دستور دادند تا برای حقیر پرونده ی تبلیغی در واحد نخبگان تبلیغی تشکیل شود.
در این سالها در ایام تبلیغی حضور جدی داشتم و بحمدالله لطف خدا شامل حال این حقیر شد و توفیقات قابلی در این تبلیغها حاصل شد.
با ذکر چند نکته این نوشته را به پایان میرسانم:
1. انسانها دو دسته اند،بعضی باید کسی بالای سرشان باشد و امر و نهی کند تا حرکت کنند.بعضی اینگونه نیستند و اگر فرمان را دست خودشان بدهید موفق تر خواهند بود.من از دسته ی دوم بودم.سعی کنیم خودمان را بشناسیم که از کدام دسته ایم.از هر دسته هستید مطابق با همان عمل کنید و با توکل بر خدا از هیچ چیز نترسید.
2.در زندگی طلبگی خود از حضرت آیت الله حائری شیرازی بسیار درس آموختم.آن استاد بزرگ اخلاق در سالهای پایانی عمر خویش جمعه های متعددی به منزل ما تشریف می آوردند و به بهانه ی سخنران دعای ندبه ی ما دریایی از معارف را بر ما عرضه میکردند و چقدر این روزها افسوس میخورم که دیگر محرومم و محرومیم.
3. نسبت به طلاب مبتدی باید بسیار دقیق تر و مسئولانه تر رفتار کنیم.من با تمام مشغله هایی که دارم بخاطر ندارم از من تقاضای تدریس برای سال اول شده باشد و رد کرده باشم.چرا که احساس میکنم بعضی از گفته ها و حتی نگفته های آنها را ما باید بشنویم و جدی بگیریم.من آنها را درک میکنم.اما خیلی وقتها آنها درک نمیشوند.
4. در حوزه از شما حرکت از خدا و امام زمان عج برکت.خودشان کار را جفت و جور میکنند.
ربنا ما بنا من نعمه فمن علیک توکلنا و الیک المصیر